طی دو دهه گذشته در راستای اهداف پژوهشی با چهره ها و شخصیت هایی فرهنگی،هنری و علمی آشنا شدم که بی تردید می توان آنان را در زمره ی مشاهیر خراسان تلقی نمود، اما به لحاظ تواضع و فروتنی که داشته اند هم چنان گمنام زیسته اند،لذا برآن شدم تا مصاحبه ای با تنی چند از این چهره ها انجام داده ام که نمونه ای از آن بدین شرح است:
استاد مختصری از زادگاه و بدو تولد خودتان بفرمایید ؟
به نام یزدان پاک
نگاهی بر دهه های گذشته ی زندگیم
به خواست ِ خداوند ِ بنده پرور،در دوم فروردین ماه، هزار و سیصد و هیجده خورشیدی در شهرکِ کهن سال و سر سبز خُوسف – شهرستان بیرجند- در خانواده یی آیین مندِدانش آموخته و سخن وَر، دیده به جهان گش.دم . پدرم شیخ محمد حسیم سالک ، روحانی زاده یی آگاه و خوش¬خو بود که دل بستگی به باغ داری و پرورش گل های زیبای نرگس و رسیدگی به کارهای کشاورزی او را از پیوستگی به رسته ی پیشوایان دینی ، اندکی، دور کرد . مادرم از خانواده یی برجسته و زمین درا بود – کاردانی و پشتکاری او در انجامِ درست کارهای زندگی ما، ستودنی است – این هر دو در پرورش و آموزش فرزندان ، بسیار دل سوز و کوشا بودند – خداوند، روان شان را به مینو شاد دارد – پدر بزرگم ، شادروان ، شیخ اسماعیل سالک، از دانشمندان و گویندگان نام¬بُردارِ آن گُستره به شمار می آمد در خدا جویی ، رونده ایی وارسته بود و در سرایندگی و پژوهش و نگارش ، آکاهی و توانایی ویژه داشت و نوشته ها و فراهم آورده های خویش را به زیبایی و خوش نویسی، نگاشته است . ایشان ، نخستین گِرد آورنده و ویرایش کننده ی سروده های پراکنده شده ی ، محمد بن حسامِ خوسفی – گوینده ی نامی و پر آوازه ی سده ی نهم – می باشند که کارآن با روشی پژوهشی و بایسته انجام داده اند .
لطفاً نحوه ی ورود به عرصه ی تعلیم و تعلم را بیان فرمایید؟
حال های خوش کودکی را به هم¬راه ِ خواهر و برادر، در دامان مهربانی های مادر و پدر، به سر آوردم و آموزش سال های نخست را در دبستان« ابن حسام» و فرهنگ راستین و کهن زاد بومم را در نشست و برخاست با کودکان و نوجوانان و مردم خوب آن جا فرا گرفتم .
پس از آن آموزش دبیرستانی را در مهرماه 1331 با کوشش مادر دل سوز و پشتوانه یِ مهربانی ها وهمراهی های پدر، در بیرجند به پایان آوردم و مهرماه 1334 به دانش سرا، راه یافتم و در مهر 1336 – برای آموزش دادن دبستان راهی روستای یزدان در مرز خاوری ایران {با همسایگی افغانستان} و سالی سر پرست وآموزگار دبستان چهار کلاسه ی آن جا بودم ، سال دیگر، در روستای رُوشناوند بیرجند و پس ازآن، دو سال در روستای سر سبز ، گزیک– بخش درمیان – به آموزگاری گذراندم . در سال 1341 ، با پی گیریِ دل سوزانه ی مادر ، هم¬راهی آموزش پرورش بیرجند {فرهنگ} به زادگاهم برگشتم و در دبستان های خوسف و شاهزیله ،به کار آموزش پرداختم . چندی نیز، در نمایندگی فرهنگ خوسف به کار رسیدگی اوقاف خوسف سرگرم بودم، از سال 1344 تا مهر 1347 در دبیرستان نوبنیاد خوسف، به آموزش زبان فارسی و عربی پرداختم که بازدهی ارزنده یی داشت .
در تابستان سال 1347 در آزمون های دانشگاه تهران و مشهد پذیرفته شدم و چون زندگی مشهد ساده تر می نمود و کششی ویژه داشت، رشته ی ادبیات و زبان فارسی دانشکده ی مشهد را بر رشته ی حقوق تهران برتری دادم . از این رو با خانواده ی سه نفری خویش ، از آغوش پُر مهر پدر و مادر مهربان جدا شدیم. بدین گونه ، برآنان که بَر بُودن مان در آن جا، دل بسته بودند، ستم کردیم، از آن که در کارهای زندگی، به هرگونه آن چنان که بایسته می نمود، با ایشان هم داستان بودم، از این رو، خویش را در برابر روان پاک شان، که در هنگام تنهایی و پیری – برای پیش رفتِ کارخویش، ترک شان کردم، شرمنده می یابم!
آموزش چهار ساله ی دانشگاه، با بهره گیری از استادان دل آگاه ، فرهیخته و توانایی ، چون : شادروانان ، دکتر علی شریعتی، دکتر احمد علی رجایی، دکتر غلامحسین یوسفی و برخی دیگر چون دکتر متینی و دکیتر رکنی که هوز در جهان ما می باشند، در خرداد ماه 1351 با یاری خداوند بزرگ به پایان رسید، با این دگرگونی ، از سوی آموزش وپرورش مشهد، از دبستان به مدرسه ی راهنمایی ، برای آموزش نونهالان فرستاده شدم در مهر ماه 1355 به آموزش دادن در دبیرستان راه یافتم و تا مهر 1374 که باز نشسته شدم در دبیرستان های دخترانه و پسرانه ی ناحیه ی چهار آموزش و پرورش مشهد، بادل سوزی و پیروزیدر کار خویش پی گیر بودم . گونه ای که از یاد آوری بهر ه بخشی آن سال ها خشنود و شاد می باشم .
استاد یکی از فعالیت های پژوهشی شما تحقیق و بارخوانی اسناد و قفی است، چگونه بدین گرایش روی آوردید؟
از سال 1370 هم زمان با کار آموزش در اداره کل اوقاف خراسان به هم کاری فرهنگی در مرکز اسناد وقفی ، برای پژوهش در وقف نامه ها تا کنون، دیماه 1393 ، به مهربانی خداوند، سرگرم می باشم این پیوستگی ، هم کاریِ در شورای وقفِ مرکز خراسان شناسی را به دنبال آورده است – با گروه شهر نامه نویسان نیز در آن مرکز هم راه می باشم .
استاد اشعاری دل نشین از شما تا کنون دیده و شنیده ام چگونه به این عرصه وارد شده اید ؟
در همه ی این سال ها ، از نوجوانی تا کنون – از 15 سالگی – با سرایندگی برآمده ام و هیچ گاه ، به دور از سرایش نبوده ام چه ، این نیروی خدادادیِ نژادی ، از همان نوجوانی، به هرگونه، خود را می نمود که از پدرانِ/ و سالکانِ گرم روی ِ به جاودانگی پیوسته/ درون مایه یی،نیاکانی بود و در خور ستایش و پرورش!
پس از آن که با دانش بنیادی سرایندگی آشنا شدم و اوزان و بحور عروضی و صنایع و فنون شعری –آریه های سخن – را که خود به گونه یی درون مایه ، پیش از این، آن ها را به کار می بردم بخوبی آموختم ، در دبیرستان ها به اموزش آن پرداختم که از این راه، خویش نیز بهره ها بردم .
تا کنون، در همه ی گونه های شعری ، بیشتر در قصیده ، غزل، قطعه و مثنوی ، در زمینه های مناسبت گویی ، یادنامه، ستایش از بزرگانِ آیین ، سرگذشت، دردنامه، سوگ نامه و – چندین هزار بیت ساخته و دفترها پرداخته ام / که بی گمان ، همه ی آن ها، به یک سروده از گویندگان بزرگ نمی ارزد/ با این همه ، اگر چه به بی ارزشی آن اگاهم، ولی بدان دل بسته ام ، نیز کوشیده ام که تا می توانم، هر سروده، باز گو کننده ی دردی با ویژگی و نمودی از رنج مردم و گرفتاری های همگانی باشد و گره گشای بستگیی و ره نمودی برای درمانده ای و دلداریی برای آزرده یی باشد، گرچه خود، بدین همه سزوارترم .
آثار قلمی، منتشرشده و آماده انتشار خودتان را معرفی فرمایید.
هم¬راه با این وابستگی سرایندگی ، در کار پژوهش و نگارش، هم از آغاز، کوششی پی گیر داشته ام و دفترها بر آورده ام ، ولی با بودن دشواری های کار چاپ ؛ جز اندکی، به دیدگاه و بهر گیری مردم، نرسیده است .
گرد آوری و ویرایش چاپ، دیوان محمد بن حسام خوسفی، با همراهی استاد فرزانه ، روان شاد ، احمد احمدی بیرجندی، در سال 1366 خورشیدی به پایان آمد و پیش کش فرهیختگان و مردم ایین مند گردید. مثنویِ« تا سرچشمه ی کوثر»نزدیک به پنج هزاربیت، و مثنوی «خوسف نامه» نزدیک به دو هزار بیت، سفر نامه ی حج (= گذری و نظرای )،سفر نامه ی سوریه (= از توس تا دمشق)، از کارهای آماده ی این کمترین می باشد . نیز نوشته ی « کتاب خوسف شهر کهن برکنار بیابان» که پژوهشی است گسترده و فراگیر در چگونگی سرگذشت آن سامان که در کار باز نویسی آن می باشم .
بررسی و گردآوری واژگان گویشی مردم خوسف به گونه ی ژرف نگری همراه با آوا نگاری ، نمونه و برگردان به پارسی امروزین ، که یادداشت برداری شده و آمادهی باز نویسی می باشد. «ابن حسام، گوینده یی از سده ی نهم » که بررسی گسترده یی است از زندگی و سروده های این گوینده ی بی مانند و پی گیری نشانه های همانند گویی و هم اندیشی های وی با گویندگان نامبردار پیش از خویش، که از سال ها پیش در گونه ی پیش نویس برجای مانده است .
هم چنین، نگارش چندین نوشته (مقاله) ادبی ، پژوهشی در پدیده ی وقف و جر آن ، به ویژه برای همایش های چندی که همراهی با ان داشته ام مانند : جایگاه ابن حسام در شعر و ادب پارسی، بررسی موقوفه ی غلامی خوسف، دیدرای با پیران خراسان در گلمکان، که این سه در شماره های یک و دو و ده فصل نامهی وقف ، میراث جاویدان ، چاپ شده است و گستره ی گویش در تنکنای زبان، در مجله ی سیمرغ شماره ی سوم و چهارم و اوج تمثیل در کلام خدا ، در مجله ی طلایه شماره پنجم و جستاری در شناساندن دست نوشته یی که من از سروده های ابن حسام ، چاپ شده در فصل نامه ی خراسان پژوهی 4، صفحه 205 و آخرین نوسته ی پژوهشی این کمترین ؛ خاستگاه داستان های خاوران ابن حسام ؛ می باشد، که بریا همایش شناسایی خاوران نامه ی ابن حسام (در بیرجند) نگاشته ام و…
در پایان سخن، از خداوند مهر آیین و بزرگوار (باسپاس گزاری پیوسته) خواهانم که مرا بدین راه که گام نهاده ام یاری نماید تا بتوانم از بیهودگی و بی مایگی رهایی پیدا کنم و خشنودی دو جهانی او را به دست آورم . چنین باد .
یاری خداوند را برای همهی پژوهندگان و دوست داران دانش دوست پارسی خواستارم .
محمد تقی سالک خوسفی (پویا)
و پس از این :
چاپ سرودهی پر احساس : تا سرچشمه کوثر،{ شرکت اسوه قم}
سروده ی جاودانه نامه در ده هزار بیت / زندگی نا مه ی پیام بر و…آماده برای چاپ
برگردانِ ترجمه های قرآن به پارسی سره با نام : اگر خدای بزرگ به پارسی سخن می گفت . آماده ی چاپ
ابن حسام گوینده یاز سده ی نهم . آماده ی چاپ
باز نگری در دیوان ابن حسام و آماده کردن برای چاپ دوم
سروده ی دراز دامن : کورش، شاه شاهان، در حال ویرایش
یاد آوری بی گمان آن زندگی نامه از نویسنده یا سراینده و پژوهش گری پسندیده و بایسته می نماید که دیگران آگاه و بی خواسته یی راز آموز بنگارند .
آخرین سئوال این که آیا در باره تَبَس(طبس) هم شعر گفته اید ؟
هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ
به مناسبت زلزله ی خانمان برانداز و هستی سوز شهریور ماه 1357 در منطقه ی تَبَس گلشن (بویژه شهر تَبَس ) و تلفات و خسارات بی حساب که پس از زلزله نه شهری و دیار برجا بود و نه انسانی باقی ماند، دهات و روستاها نیز با خاک یکسان شدند و بیش از 26 هزار نفر در این ناحیه به این ضایعه طبیعی جان باختند و هم چنین زیباترین و تاریخی ترین شهر خراسان و ایران در ساخت باستانی خود از میان رفت .
– تقی سالک «پویا»
مشهد توس
دیگر ز «تَبَس » گُل ندمَد گاهِ بهاران ! – برشاخه نخوانند دگر ، نغمه هَزاران!
گلُ¬های طبیعت ندَمند از زبَر شاخ – از بس¬که فرو ریخت گُل و غنچه ی انسان
نَبود عَجب اَر لاله بپوشد کفنِ سُرخ – تا دید ز خون سُرخ شده دامن بستان !
فرمان خدا بُود که از خشم طبیعت – این گونه زمین گشت درآن منطقه ، لرزان
ما مصلحت حکم خدا هیچ ندانیم – وزخشم طبیعت نبود آگهی آسان
یک¬باره فرو ریخت همه خانه و برزن – نه بام به¬جا ماند و نه درگاه و نه ایوان !
ماندند گروهی به دل خاک ز مردم – گشتند هزاران به یکی ثانیه بی جان!
برخویش بلرزید زمین همچوهریمن –کزواهمه ی قهر خدا گشته هراسان
آن ناحیه یک¬باره به هم ریخت چنان موج – کآشفته شود ناگهی از حمله ی توفان
از شهر طبس هیچ نمانده است بنایی – یک¬باره شد آن گلشن زیبا همه ویران!
آن باغ بهشتی که بُدی گلش آن بوم – ویران شد و گردید برآن بوُم نواخوان
نه باغ به جا ماند و نه زیبایی گلزار- نه کوچه به پا مانده و نه کوی و نه خیابان
*
اینک گذری کن سوی آن خانه ی ماتم – بنگر که به صد کُشته یکی آمده گریان
مردم همه ماندند در آوار توان گیر – نه میر به جا ماند در این ضایعه ، نه خان!
نه حجت دین ماند و نه محراب و نه مسجد – نه زاهد و درویش به جا ماند و نه اعیان!
آن پهنه که در مُلک نَبُد گونه ی او شهر – ازقِدمَتِ معماری و سُتواری ِ بنیان
هیهات که سازند دگر باره به صد جهد – چون باغ نو و باغ امیران قهستان!
*
شهری همه شادی و پر از برکت و نعمت – جمعی همه پاکیزه دل و صاحب ِ ایمان
هر یک به امید و هوس و عشق و خیالی – آورده یکی روز پر از شوق به پایان
غافل ز چنان لحطه ی جان¬گیر بلا خیز – ناگاه شد آن جمع به یک لرزه پریشان
بس ماه که با مِهر شدی جانب میعاد – بس جان که همی جُست رهِ منزل جانان
بس جشن که شد سوگ درآن لحظه¬ی جان¬گیر– بس نغمه¬ی شادی که شد آن ضَجّه-ی سوزان
بس کودک لب تشنه که جُستی لب او شیر– غافل که شد آن مادر و آن دامن و پستان !
بس سفره بی سُورو طرب بود فراهم – بنشسته زن و مرد سر سفره ی الوان
بس دست که بِد سوی خدا بهر مناجات – بس سرکه زمین سود پی سجده¬ی سُبحان
دل¬های پر امید و زبان های سخن سنج – جان های دل آگاه و درون های خدا خوان
بر باد شد این جمله به یک لرزه ی جان¬گیر – زین درد بماندندبه ماتم همه ایران
ایرانی و اسلام و جهان غم¬زده ماندند – زین درد که آن را نبُوَد چاره و درمان
احساس من از سوز دل و آه جگر بود – هر چند بدین سوگ شود مرثیه گویان
یک قطره ز دریای مصیبت نشمارد – کاین سوگ برون است زگفتار سخن-دان
گر دست تهی باشدم از یاری آن جمع – سالک دهد از شعر رَثاء هدیه به ایشان
کاین جمع به جا مانده صبورانه بمانند – وآن جمع که رفتند خداشان کند احسان
محمد تقی سالک بیرجندی«پویا»
باز نویسی در 13 /2 /1374
با سلام و عرض ادب
این همان جهاد در راه خدا است. خوش به سعادتشان
سلام آقا محمد جواد
الحمدلله شما هم از جهادگران هستید
البته برتر از جهاد در راه خدا است.
در مناظره های پس از مناقشات سال… شخصی از روحانیون در تلویزیون ادعا کرد که سید محمد … گفته امروز قلم بر شمشیر پیروز است و من دردم گرفت که چرا این جمله رو گفته!!!!
خوب پس این جمله قرآن چی؟ مداد العلما افضل من دماء شهدا
شما ادعاهای تلویزیونی را جدی نگیرید
با سلام حدیث مدادالعلما افضل من دما شهدا از امام صادق ع در بحار الانوار نقل شده است
سلام خانم فهیمه
در منابع مختلف آمده است
در میزان الحکمه ی اقای ری شهری هم هست
سلام چرا سایت ارشیو یا عناوین مطالب نداره؟؟!!
روی دسته ها هم که کلیک میکنم باز نمیکنه!!!
سلام باران
قسمت جستجو هر عنوانی را تایپ کنید و کلیک کنید میتوانید وارد شوید